خداحافظیهای بیبازگشت
نوشتارها
بزرگنمايي:
راه ترقی - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
مهاجرت، قصه این روزهای بسیاری از مردم ایران شده است. در سالهای اخیر بسیاری از خانوادهها با تجربه مهاجرت عزیزانشان دست به گریبان هستند. موضوعی که ترس و نگرانی از کمبود متخصصهای کشور را هم بیشتر خواهد کرد. پرستار، پزشک، مهندس، استارتاپها، دانشجویان و حتی کارشناسهای خدماتی، همه از اقشاری هستند که در این مدت مهاجرتهای بیبازگشتی را بینشان شاهد بودیم.
حتی در روزهای قبل هم مصطفی معین، رئیس همایش مهاجرت نخبگان، اعلام کرد میزان دانشجویان ایرانی در خارج افزایش 3.4برابری داشته است. بیش از 10 هزار پزشک ایرانی در کشورهای OECD خدمت میکنند. تمایل استادان به مهاجرت 53 درصد، پزشکان و پرستاران 45 درصد و دانشجویان و دانشآموختگان 40 درصد است. با این وجود، بسیاری از جوانها که تاکنون تمایلی به ترک وطن نداشتند، حالا فشارهای اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی را غیرقابل تحمل میدانند و چارهای جز مهاجرت در زندگی خود نمیبینند. «شرق» در گفتوگویی با آنها نشسته؛ افرادی که هنوز بین رفتن و ماندن تردید دارند ولی به رفتن جدیتر از همیشه فکر میکنند.
در آخر خواهم رفت
یکی از این جوانها مسعود است، پسری 32ساله که حالا بین ماندن و رفتن مستأصل است. بااینحال زمان زیادی از روز را صرف خواندن زبان آلمانی میکند و توضیح میدهد: «هیچوقت تصور هم نمیکردم که برای مهاجرت برنامهریزی کنم. هنوز هم وقتی فکر میکنم، ته دلم راضی به رفتن نیست.
برادرم سال قبل رفت و وقتی در فرودگاه در حال خداحافظی بودیم به خودم گفتم حالا آینده خودش و فرزندانش روشن خواهد بود، اما من چه میشوم؟ دلم نمیخواهد بروم. برای همین گاهی کتاب زبان و همهچیز را جمع میکنم و میگویم کجا بروم؟ همه زندگی، دوستان و خاطرات من همینجاست. اما واقعیت این است که با این گرانی و کمبود منابع و وضعیتی که داریم، در آینده به نظرم باید گشنگی بکشیم.
همین الان حقوق من دیگر کفاف هیچچیز را نمیدهد. خودم، دوستانم و خانوادهام فقط به فکر خرید مواد مورد نیاز هستیم و نه بیشتر. الان چندسالی است که برای عید هیچکدام ما لباس خاصی نمیخرد. اینها ذرهذره جمع شد که حالا میبینم آینده ما در اینجا چه میشود. من هنوز دودل هستم بین رفتن و ماندن اما میدانم که مجبورم به رفتن. برای همین سعی میکنم حتی در روزهایی که ناراحتم برای تصمیمم هم زبان بخوانم، رزومه جمع کنم و آماده رفتن باشم؛ چون نمیتوان روی هیچچیز اینجا برنامهریزی کرد و همیشه باید آماده رفتن بود.
میخواستم بمانم
ثریا دختر 28سالهای است که به رفتن فکر میکند و حالا بیشتر دوستانش به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند. اینطور میگوید که من خودم جزء کسانی بودم که میگفتم باید بمانیم و بسازیم، الان هم همین را میگویم اما گاهی به خودم میگویم به چه قیمت ثریا؟ این هوای آلوده، گرانی، محدودیتها و درگیریهای منطقه که ترس جنگ به جان ما میاندازد! چه چیز را درست کنیم؟ ماندن ما جز تباهی چند نسل بعد چه آوردهای دارد؟ همه دوستان نزدیکم در دو سال اخیر رفتند.
من با بعضی از آنها حتی درستوحسابی هم خداحافظی نکردم. رفتند و الان به ندرت از قاب گوشی تماشایشان میکنم. وقتی با دوستانم حرف میزنم، زندگی خودم را با آنها مقایسه میکنم. من با شبانهروز کارکردن باز هم لنگ پرداخت بدهی و وام و هزار هزینه هستم و آنها در دنیای دیگری زندگی میکنند که تنها دردشان دلتنگی آدمهای ایران است. روزی که قصد کردم برای آیلتس درس بخوانم گریه کردم، ساعتها گریه کردم، چون ناامید ناامید شده بودم و البته هستم. اما هنوز هم با کوچکترین خبر امیدبخش در دلم بیخیال مهاجرت میشوم، ولی قدرت این ناامیدی من الان خیلی بیشتر است.
خسته هستم
مهدی چند ماه دیگر یک جوان 30ساله میشود. ازدواج کرده و این روزها مدام به مهاجرت فکر میکند. اینطور شروع میکند که سال 93 کارهایم را کرده بودم تا به فرانسه بروم، اما دلار گران شد و البته با وجود اینهمه زحمتی که کشیده بودم، خودم پشیمان بودم. تنهایی کجا میرفتم؟ در کشوری که پیش از این حتی یک بار هم نرفتم. اما الان که ازدواج کردم با وجود گرانی که واقعا دیگر نمیتوانیم. ما هر دو کار میکنیم ولی خرج و دخلمان اصلا به هم نمیخورد.
ما واقعا در آینده زندگی نخواهیم داشت. با هر چیزی جنگیدیم در این زندگی و الان واقعا خسته هستیم. من حقیقتا چارهای جز مهاجرت نمیبینم. زمان زیادی هم برایمان باقی نمانده و باید زودتر تصمیم نهایی را بگیریم. همسرم موافقت کند، من خیلی جدی پیگیریهایم را برای مهاجرت شروع میکنم. ولی همه میدانیم مهاجرت اصلا چیز قشنگی نیست، کاش شرایط به شکلی بود که دیگر نیازی به انتخاب مهاجرت نبود.
-
شنبه ۱۵ دي ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۰:۱۱
-
۳۴ بازديد
-
-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/1007813/