از خوشباشیهای بیخودی تا ریاضتهای تارک دنیایی
انديشه
بزرگنمايي:
راه ترقی - ایسنا /از نظر حافظ خوشباشیهای بیخودی، گریز از واقعیتها و تن سپردن به هیجانات برای ندیدن مشکلات و فراموشی، همانقدر خودبینانه و بیمارگونه و نافرجامند که گرایشهای ریاضتگونه تارک دنیایی!
محمدجواد فرزان که کتاب سهجلدی «چه میگفت حافظ» را در کارنامهاش دارد، در یادداشت خود با عنوان «حافظِ زندگی (3): گمانهها و واقعیت» که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، نوشته است: میگویند : «فرجامین سخن را کس نخواهد گفت.» یعنی انسان هیچگاه نمیتواند مدعی شناختی کامل از هستی شود. گواه این نکته نظریات و احکامی است که در زمان خود بیعیب و نقص شمرده میشدند ولی از آن سپس نظریات درستتر، کاستیهای آنها را آشکار کرده و آنها کنار گذاشته شدند.
کشمکشی همیشگی بین واقعیت هستی از یک طرف و گمانهها و ذهنیتهای ما از طرف دیگر در جریان است.
برآیند این کشمکشها ما را هر دم به فرازی برتر و تواناتر بر میکشد و دانش ما در هر زمان یک جمعبندی از این کشمکشهاست.
میتوان گفت این غزل حافظ نقلی از چنین فرایندی است:
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم
بهار با نسیم جانفزا و رویش و شکوفایی سبزه و گل خرامان از راه میرسد و انسانها را به دشت و صحرا و بیرون آمدن از خواب زمستانی و از خود و خانه خود فرامیخواند. رفتار خویگر شده زمستانی و در خیالها و پندارهای خود ماندن، به توبه میماند.
بهار توبهشکن با گامهای قطعی و استوار پندارهای پرتردید توبهکاران از همراهیش را در هم میشکند.
در برابر صلای پرطنین بهار، لرزش و ناپایداری تصمیمگیری برای توبه به زیبایی بیان شده است:
گفتم! عزم کنم! که استخاره کنم! شاید توبه کنم و شاید نه!
نتیجه چنین توبه و استخارهای و همه دودلیها در پی میآید:
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
دوگانگی پدیدآمده ذهنی در واقعیت اجتماعی نیز تجلی دارد. گرچه "مِی" حافظ مفهومی دیگر از" مِی" حریفان دارد، ولی دوگانگی هنجارها استادانه تصویر شده است. رواداری به هر کار و هر عمل و بهرهمندی از آن برای حریفان و حق نظاره و تماشایش برای ما پذیرفتنی نیست.
مِی و شراب، در فرهنگ حافظی نماد مهرورزی و عشق و دوستی هستند و مستی، نماد دوستداری پاکباختگی و عاشقی است.
این ایهام شاعرانه بسیار ماهرانه به کار گرفته شده راز پنهانی را در خود جای داده و از دیوارهای زمان بگذراند، اما مبهم نمانده است. با نشانههایی در گوشههایی از دیوان مفهوم نمادین "می" از مفهوم ظاهری، و سرخوشی برای فراموشی از مسئولیتپذیری عاشقانه جدا شده است:
ای که دائم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
مستی عشق، مستی آب انگوری نیست، دوستداری و پیوند استوار با هستی، با طبیعت، با جامعه است، پرهیز از غرور و خودبینی و گویای تندرستی انسان است.
از دید حافظ ناهمسازی و ناهماهنگی انسان با هستی نوعی بیماری است.
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه بزم طرب کناره کنم
خوشباشیهای بیخودی، گریز از واقعیتها و تن سپردن به هیجانات برای ندیدن مشکلات و فراموشی، همان قدر خودبینانه و بیمارگونه و نافرجامند که گرایشهای ریاضتگونه تارک دنیایی!
عشق متعالی حافظ با طبیعت انسان تندرست بیگانه نیست. ارزش سترگ رهنمود واقعبینانه او در موقعیت زمان و مکان آشکارتر میشود. زمانی که پندارهای صوفیگری و تارک دنیایی و زهد ریایی در اشکال مختلف در همه جهان رواج و قدرت داشت، حکومتهای اشرافی و اربابی در حالی از ریاضتکشیها پاسداری و حمایت میکردند که خود تشریفاتیترین دربارها و حرمسراها را داشتند. باورها و رفتارهایی که در ایران در دربارهای صفوی و قاجاری هم گسترش یافته بود و در حاصل کار، جامعهای را که در قرن هشتم سرآمد علم و فناوری و ابعاد اندیشه در جهان بود، چنان از درون تهی ساخت که چندی لگدکوب ستوران تیموری و کله منارهایش شد، چندی زیر فرمان اشرف افغان به تاراج رفت و سپس برای دورهای طولانی مستعمره استعمار شد.
درست است که در میان مشایخ تصوف نکتهدانانی چون ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، احمد غزالی و پیرو او عین القضات همدانی و مولانا و عطار و صدها فرزانه دیگر حضور دارند، لیکن در این بستر جریانهای انگلواری نیز شکل گرفت و رشد کرد که خانمانسوز بود.
-
شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۶:۲۶
-
۳۴ بازديد
-

-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/1064321/