راه ترقی - ایسنا /مهدی خطیبی میگوید: رضا قَلاجوری شاعرِ ستایندۀ زندگی و عشق پس از سالها جنگیدن با بیماری، تن به خاک سپرد تا کلمات ادامهدهندۀ او باشند. از رفیق شصتسالهاش، محمد ذکایی (هومن)، مدد میگیرم: «مرگ اِنگار که باشد تا کند انکار ما.»
این نویسنده و پژوهشگر در یادداشتی که در یادبود رضا قَلاجوری نوشته و برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده، آورده است: «رضا قلاجوری با وجودِ رنج تن هیچگاه ننالید. همیشه به فردا مؤمن بود و به سپیده امیدوار. او خوشباشِ دمغنیمتدانی بود که اندیشۀ تابناک خیام و حافظ را میزیست. هر فرصتی که دست میداد وقت را خوش میداشت. میخواستم برای چهلمین روز رفتنش مطلبی را منتشر کنم که حبیب جان، قلاجوری، برادر او، به یادم آورد 26 دیماه زادروز اوست. شادا که از میلاد او بنویسیم نه از رفتنش. به همین مناسبت متنی را که هنگام خاکسپاریاش قرائت کرده بودم با اندکی جرح و تعدیل، در اختیار خبرگزاری «ایسنا» میگذارم. رضا قلاجوری رفت و خاطرۀ شیرینی را در ذهن من بهجا گذاشت از انسانی که به انسانی زیستن مؤمن بود. میتوان ایمانش به سپیده و روشنایی را در برشی از شعر «ای جاری روز» او خواند.
[...]
در افقهای دوردست
نیمی از بهار جاریست
و گیاهان نجیب صبحدم
سپیده را تهنیت میگویند
[...]
زندگی
سایهی سبزیست
تو از دریچهی کدامین روز آمدی
که شب
از حصار پوشالی اتاق گریخت
و صراحت
از ذهن پنجرهها شکفت
ای جاری روز
تنها تو بمان.
(آینههای چشم تو، برگزیدهای از شعرهای تغزلی رضا قلاجوری همراه مقدمهای از مهدی خطیبی)
یادش همیشه ماناست
«در دفاع از لبخند تو که یقین است و باور است»
به شهرم یکی مهربان دوست بود
که با من تو گفتی به یک پوست بود
تا من ز عطر یاد تو سرشارم ای دوست
باغم، بهارم، گلشنم، گلزارم ای دوست
باور مکن جز در خلیج خاطر تو
از من گریزد ماهی پندارم ای دوست
روزی که بخت دیدنت را من ندارم
گم میشود آئینۀ دیدارم ای دوست
دنیا حرامم باد و زهر غم به کامم
گر دست از دامان تو بردارم ای دوست
از دشمنان و بددلیشان نیست باکم
تا دوستی جانانه چون تو دارم ای دوست
در وصف خوبیهای تو کم خواهم آورد
برگ درختان را اگر بشمارم ای دوست
ای باغ بختم! من شکوفاتر درختم
من هرچه دارم، آری از تو دارم ای دوست
بیمار گردد ماه بیدیدار خورشید
چون من که بی دیدار تو بیمارم ای دوست
خوبا تو خورشیدی و من همچون ستاره
از شوق دیدار تو جان بسپارم ای دوست
تو میروی میماند اما یادگاری
عکست به قاب چشم دریابارم ای دوست
خاکسترم از سردمهریهای یاران
بازآ به جان زن آتش دیدارم ای دوست
با بیتی از اثری سترگ، فرهنگنامۀ ما ایرانیان شاهنامۀ فردوسی بزرگ، آغاز کردم و سپس بخشهایی از غزل آقای محمد ذکایی (هومن) را که در سال 1340 خورشیدی به رضا قلاجوری تقدیم شده بود قرائت کردم.
امروز دور هم جمع شدهایم تا دربارۀ انسانی شاعر و نویسنده سخن بگوییم که ستایندۀ زندگی و انسانیزیستن بود.
آقای رضا قلاجوری متخلص به فراز در بیستوششم دیماه 1324 در تهران متولد شد. پانزدهشانزدهساله بود که به شعر روی آورد و به قول خودش «زمزمههایی» داشت. سال 1344 سال آغاز جدی او در عرصۀ شعر بود. در همین ایام پایش به برنامۀ جوانان رادیو نیز باز شد و در مقام «گوینده» به فعالیت پرداخت. نخستین متنی که دکلمه کرد، شعری از «حمید مصدق» بود.
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم.
او گذشته از گویندگی به نویسندگی در رادیو نیز پرداخت. پس از دریافت مدرک «علوم اداری» به «سربازی» فراخوانده شد. سربازی او سپاهیگری (سپاه ترویج و آبادانی) در شهر بوشهر بود. سپس به تهران بازگشت و مدتی در یکی از دبیرستانهای تهران به تدریس ادبیات پرداخت. سپس در وزارت دارایی استخدام و برای مدتی به ادارۀ دارایی اهواز منتقل شد. صبحها را در آن اداره میگذراند و عصرها را در رادیو به کار نویسندگی و گویندگی مشغول بود.
نخستین شعر او در سال 1348 در مجلۀ فردوسی منتشر شد، و از همان زمان بازخوردهای خوبی را در قبال شعر خود دریافت کرد که یکی از آنها نامۀ شاعر ارجمند زندهنام فریدون مشیری بود که با خطی زیبا نوشته شد، همراه مهری سرشار که بشارتدهندۀ امید و رویش است.
«دوست نادیدۀ گرامی جناب رضا قلاجوری
با سلام و اشتیاق
دو شعر از شما همراه چند سطر بهعنوان مخلص زیارت شد.
باور کنید برای من و همۀ کسانی که به شعر خوب عشق میورزند، دردناک است که ببینیم، جوهر شعر در وجود شما به آن مایه هست که اینگونه صادقانه بسرایید:
«وقتی تو نیستی
من کوچههای یاد تو را پرسه میزنم.»
و در کنار آن مصرعهایی ناموزون و لبریز از تکلف چون:
«تداوم باران پشتوانۀ عقدههای ناگشودۀ ابریست.»
شما به این موج زودگذر و گمراهکننده که از مغزهای ناتوان و علیل و شهرتطلب ساطع میشود دل نسپارید، و یادتان باشد که عقدههای ناگشودۀ ابر میتواند پشتوانۀ بارانهای مداوم باشد و نه بالعکس.
اصولاً وقتی شما در اوزان کلاسیک یا حتی اوزان نیمایی خوب احساستان را بیان میکنید، چرا میخواهید راه دیگری را بروید که راه نیست؟
از آن دو مصرع که در بالا از شعر شما نقل کردم بسیار لذت بردم. صفحۀ شعری که در اختیار من است، در اختیار شماست و دیگر دوستان، که در بارور ساختن نهال شعر امروز، با واقعبینی و صمیمیت گام برمیدارند و زندگی میکنند.
قربان شما
فریدون مشیری
27 مهر ماه سال 47
و از همین ایام همکاری مستمرش با نشریات آغاز شد. نشریاتی چون «فردوسی»، «نگین»، «روشنفکر»، «خوشه»، «تهران مصور»... و حتی شعرهایش در کتاب شبهای شعر خوشه نیز انتشار یافت.
قلاجوری در همان سالها در عرصۀ دیگری نیز قلم زد و چند اثری را منتشر کرد. «بیتو بودنها» یادداشتهای لامارتینوار او به نثر است، با درونهای به شعرمانند. نثری تغزلآمیز که سطرهای شورانگیز عاشقانهای در آن به چشم میخورد. نخستین قطعۀ «در بیتو بودنها» در مجلۀ فردوسی 1348 منتشر شد و انتشار آن تا 1358 ادامه یافت.
در کارنامۀ قلاجوری چند «نوول» هم دیده میشود که یکی از آنها «فراز جادۀ دهکده» است. حدیثنفسی گرهخورده با اندیشههای اگزیستانسیالیستی چون نفرت، بیزاری، تنهایی و برخی رگههای ناتورالیستی چون جبر طبیعی زیست که سایۀ نوشتههای «هدایت» و «چوبک» را در آن میتوان دید. قلاجوری سالها با مطبوعات کشور همکاری داشت، اما تا چند سال پیش کتاب مستقلی منتشر نکرده است. در صفحۀ «صد چهره، صد شاعرِ» یکی از نشریات قدیمی، از قول او نقل شده است که میخواهد مجموعهشعری را با نام «در خوابهای خاطره» منتشر کند، اما این فرصت دست نداد.
در سال 1388 خورشیدی بود که دوست خوبم و دوست شصتسالۀ رضا قلاجوری یعنی محمد ذکایی (هومن) او را به من معرفی کرد. در یک روز اردیبهشتی، مردی باوقار، آراسته و خوشکلام را دیدم که لبخند از لبانش محو نمیشد. بعدها که این آشنایی به دوستی انجامید دریافتم که رضا ستایندۀ زندگی و عشق است. تمام خانواده و دوستان او میدانند که در سالهایی که با بیماری میجنگید هیچگاه لب به شکوه و شکایت باز نکرد.
او با همۀ رنج تن هیچگاه ننالید. همیشه به فردا مؤمن بود و به سپیده امیدوار. من رضا قلاجوری را یک خوشباش زندگی شناختم که قدر لحظهها را میدانست. او اندیشۀ تابناک خیام و حافظ را زندگی میکرد حتی در رنج و در هنگامۀ درد و بیماری هر فرصتی که دست میداد وقت را خوش میکرد.
از بختیاری من بود که در زمانی که بود توانستم دفتری از شعرهایش انتخاب کنم. آینههای چشم تو برگزیدهای از شعرهای تغزلی او بود که مقدمهای هم بر آن نوشتم.
در کارنامۀ پنجاه سالۀ شاعری او دو گونه شعر وجود دارد شعرهایی نیمایی و شعرهای بیوزن. البته در همان شعرهای بیوزن هم نخ باریکی از توازن دیده میشود. گاهی با حضور برخی از سطرهای موزونافتاده و گاه با تکرار کلمات و استفاده از قافیه و همآغازی و همحروفی. بنابراین نمیتوان شعر او را، مطلق، بیوزن نامید، زیرا در شعرهای بیوزن او نیز نخی وجود دارد که کلام را آهنگین میکند.
تبار شعرهای قلاجوری، تباری رمانتیک است. بنابراین او را باید شاعری رمانتیک نامید. احساسگرایی، تغزل، و تخیلی که آبشخورش طبیعت است از ویژگیهای اصلی شعر اوست. عناصر طبیعت در شعر او جایاجای دیده میشود: نسیم، برکه، لاله، چشمه، باران، ابر... شعر زیر نمونۀ درخشانی از حضور این عناصر و پیوند خوردنشان با اندیشهای ناب است.
بهگاه
که
برگبرگ
شاخهها را میچیدی
تا پیراهنت را
در پولکهای سبز خلاصه کنی
من
قلبم را
به درخت بخشیدم.
حضور رمزواژۀ شب، که یکی از واژگان پرکاربرد شعر دهۀ چهل و پنجاه است، شعر او را از رمانتیک مطلق بهسمت رمانتیسیسم اجتماعی نیز میبرد. البته شب چهرۀ دیگری نیز در شعر او دارد: فضایی برای تنهایی. او شب را امکانی میداند برای تنهایی و تأمل در خویش و جهان و سیر آفاق و انفس.
ایجاز یکی دیگر از ویژگیهای شعر اوست. ازاینرو شعرها غالباً کوتاه است و شاعر رغبت و گرایشی به شعر بلند ندارد.
زبان شعرها نیز زبانی نزدیک به طبیعت زبان گفتار است. دایرۀ واژگانی و ترکیبسازی شعر او را گسترهای تغزلی در بر گرفته است، مثل «برکۀ الماس»، «فانوس انگشتانت»، «طراوت جاری»، «ترنم سیّال فصلها»، «رنگاب لالههای حنایی»
اینکه
تو میبینی
نه ابر است
سایۀ مردی است
که از مسافت دلها میآید
و چشمانش
سرشار
از واژههای روشن باران است.
میگویند شاعر پس از آنکه خاموش میشود حیات جاودانهاش آغاز میشود، چرا که کلماتاند که کالبدی میشوند و او را در تاریخ و عصرهای دیگر زنده نگه میدارند. رضا قلاجوری در کالبد کلماتشان همچنان زنده است و سالهای سال در ذهن ما زندگی خواهد کرد.»
http://www.RaheNou.ir/fa/News/1013919/در-سوگ-رضا-قلاجوری؛-شاعری-که-ستاینده-زندگی-و-عشق-بود