راه ترقی - همشهری / پسری جوان که در جریان یک درگیری جزئی و پیش پا افتاده، دست به جنایت زده بود پس از دستگیری مدعی شد که اشباح به او دستور جنایت دادهاند.
شامگاه یکشنبه به قاضی موسی رضازاده، بازپرس جنایی تهران خبر رسید که مردی 49ساله در جریان یک درگیری، هدف ضربات چاقو قرار گرفته و با وجود اینکه برای درمان به بیمارستان انتقال یافته، اما شدت جراحات و خونریزی به حدی بوده که وی جانش را از دست داده است. تیم جنایی تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کرد که مشخص شد مرد میانسال به هواخواهی از پسرش که با جوانی در خیابان درگیر شده بود، وارد درگیری شده، اما خودش به قتل رسیده است. بهدنبال تحقیق از شاهدان، عامل جنایت که پسری جوان بود و چند خیابان آن طرفتر زندگی میکرد، شناسایی و دستگیر شد. او در بازجوییها به قتل اعتراف کرد و گفت قصد جنایت نداشته و ناخواسته مرتکب قتل شده است. وی برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.
ادعای عجیب
متهم به قتل میگوید مدام صداهایی در گوشش میشنود که به او دستور میدهند کارهای خلاف انجام بدهد. گفت و گو با او را بخوانید.
چی مصرف میکنی؟
شیشه میکشیدم، اما ترک کرده بودم، چون حدود 3سال قبل متوجه شدم به بیماری روحی مبتلا شدهام. دکتر گفت باید در بیمارستان بستری شوم. در آنجا به من دارو میدادند و بعد از اینکه مرخص شدم باید مصرف داروهایم را ادامه میدادم اما اغلب فراموش میکردم.
وقتی فراموش میکنی داروهایت را مصرف کنی، چه میشود؟
توهم سراغم میآید؛ زمزمههایی در گوشم میشنونم که اذیتم میکنند. حتی افرادی را میبینم که مانند شبح هستند، چون چشم من فقط آنها را میبیند. اشباح برایم توطئه میکنند و به چشم میبینم که نقشه قتل مرا میکشند. ناچارم از آنها اطاعت کنم وگرنه جانم در خطر است.
روز حادثه هم داروهایت را مصرف نکرده بودی؟
نه. آن روز رفتم خیابان که دوری بزنم. راستش از 3سال قبل که مبتلا به بیماری روحی شدهام، پزشکان به من گفتند تا جایی که میتوانم در خانه بمانم. میگفتند بودن در اجتماع برای من بد است؛ به همین دلیل خانوادهام کنترلم میکردند تا کمتر از خانه خارج شوم. آن روز اما خانوادهام نبودند و من رفتم بیرون تا چرخی در خیابانها بزنم. با همان افراد نامرئی درگیر شدم و مدام سرشان فریاد میکشیدم. قاچاقچیان و خلافکاران محل با دیدن من، تصور کردند که پلیس مخفی هستم و میخواهم آنها را دستگیر کنم. در همان لحظه پسری جوان به سمتم آمد و گفت برو محله خودتان. او مرا چپ چپ نگاه میکرد که ناگهان اشباح را دیدم. آنها در گوشم گفتند با او درگیر شو. بر سر پسر جوان فریاد کشیدم و گفتم آنجا، محله ماست. ناگهان پدرش در دفاع از پسرش، وارد درگیری شد. من هم به گمان اینکه قرار است به من آسیبی برساند با چاقو او را زدم، چون اشباح مدام در گوشم میگفتند بزن، بزن. اگر از دستورشان اطاعت نمیکردم، ممکن بود خودم بمیرم.
بعد از درگیری، کجا رفتی؟
برگشتم به خانه، اما به کسی حرفی نزدم. مرا اینجوری نگاه نکنید. یک زمانی برای خودم برو و بیایی داشتم. ورزشکار بودم؛ بوکس کار میکردم و سالها قبل مقام قهرمانی کسب کردهام. تحصیلکردهام و لیسانس حقوق دارم، اما از 3سال قبل با ورود بیگانهها یعنی همان اشباح زندگیام رو به تباهی رفت و حالا هم که ناچار شدم به دستور آنها مرتکب جنایت شوم.