راه ترقی - اعتماد /متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سیدعطاءالله مهاجرانی| صلاح که برایم نیمرو درست کرده بود. خندان آمد کنار میزم و گفت: «سید عیونت سرد شد. اجازه هست ببرم برایت گرم کنم!» یادم رفته بود. داشتم و دارم شعر لیالی بیروت سروده خلیل الحاوی را میخوانم. تشکر میکنم. نیمروی سرد را میبرد و گرم میآورد. احوال انسان همین است! به قول سعدی:
بگفت احوال ما برق جهان است/ گهی پیدا و دیگر دم نهانست
در رستوران هر روز صبح آواز فیروز پخش میشود. من هم صدای تکخوانی فیروز و امکلثوم و پریسا را مثل شیر مادر حلال میدانم! به نظرم شیخ لبنانی هم نظرش مثل من است! اگر حلال نمیدانست لابد به متصدیان رستوران تذکر میداد یا میگفت کلینیکی باز کنند. «کلینیک ترک استماع صوت نسوان!» هر که به صدای فیروز و امکلثوم گوش میکند؛ برود تا برایش نسخه بپیچند! برای ناهار یا شام به رستوران نمیآیم. شام نمیخورم. میتوان با ساندویچ خوش مزه نسبتا ارزانی داستان ناهار را تمام کرد. دوستان تدارک میکنند. به نحو احسن! صبحانه هتل مجانی است یعنی سر قیمت اتاق است. با صدای فیروز صبحانه انگار در کنار نهر شراب طهور بهشت است! فیروز اکنون در آستانه نود سالگی است. به دوستی گفتم کاش میشد با فیروز دیداری داشته باشم. خاطره امام موسی صدر با فیروز و تیم موسیقایی همراهش در قاهره ماورای تصور، بلکه خیالانگیز است! امام موسی صدر در قاهره بوده است. با خبر میشود که فیروز و گروهش، عاصی رحبانی (همسر فیروز) و منصور رحبانی برای اجرای موسیقی در قاهرهاند. برنامه تمام شده بود. امام موسی نامهای برای فیروز مینویسد. «اگر زودتر با خبر شده بودم؛ در برنامه شما شرکت میکردم!» فیروز هم با گروهش به هتل محل اقامت امام موسی صدر میروند و در همان سالن لابی هتل برای امام موسی و دیگر مسافران و کارکنان هتل برنامه اجرا میکند. بدون شک ترانه «یا قدس، زهره المدائن» فیروز که روانشاد سید محمود دعایی همواره بخشهایی از آن ترانه را با بغض و اشک از حفظ میخواند و از فیروز به عنوان خوانندهای اصیل و عفیف یاد میکرد. (1) آن ترانه حماسی جزو میراث فرهنگی موسیقی مشرق زمین است.
الطفل فی المغاره و أمه مریم وجهان یبکیان
لأجل من تشردوا
لأجل أطفال بلا منازل
«کودک (مسیح) در غار و مادرش مریم گریانند. برای آنانی که آواره شدهاند. برای کودکانی که خانه ندارند...»
برای فلسطینیها آن ترانه همانند ربنای شجریان برای ماست !
اکنون فیروز دارد ترانه پر لطف «سلونی عنی الناس» را میخواند. این ترانه را او بیش از پنجاه سال پیش خوانده است. داستان ترانه بماند! گوش میکنم. چشمم به عیون است! اصلا اشتها ندارم. برخلاف همان درویشی که به روایت عبید زاکانی، وقتی از او پرسیدند: از مال دنیا چه داری؟ گفته بود: «فقط اشتها!» حالا در این حال و هوای بیروت همین اشتها را ندارم. تصویر کودک کنار خیابان ساحلی، نوازش موهایش توسط مادر و بوسه مادر بر موی افشان دخترک، مثل تابلو زنده در برابرم ایستاده است. طبیعت بیجان نیست. آوای فیروز فضا را پر کرده است:
لا فانی اللیل و طفی قنادیلی/ و لا تسآلینی کیف استهدیت؟ / کان قلبی لعندک دلیلی!
«شب تمام نمیشود. فانوسهایم خاموش شدند. از من مپرس چگونه به سوی تو خواهم آمد. قلبم راهم را به سوی تو نشان میدهد...»
خبرنگار ژاپنی میخواهد برود. تاکو او جی از من پنج سال کوچکتر است. اما بیست سالی بزرگتر میزند. پای راستش را روی زمین میکشد. عصا به دست دارد. با تکیه بر عصا آهسته گام برمیدارد. گویی جای پا را میسنجد و گام برمیدارد. جلیقه نیلی- لاجوردی رنگ شش جیب خبرنگاری دارد. دوربین فوجی ایکسام فایو به گردنش آویخته، بند دوربین و عینک در هم شدهاند. میگویم موافقی با هم قهوهای بنوشیم. در همین لابی هتل یا کافیشاپهای همین نزدیکیها، گفتوگویی؟ اسم و عنوان و شماره تلفن مرا میگیرد. میگوید صبحها تا ساعت چهار بعدازظهر در بیروت گشت و گذار میکند. بعد از ناهار مقاله روزانهاش را برای روزنامهاش مینویسد و شب هم چند ساعتی میرود کافیشاپهای دور و بر هتل پلازا کرون در همین خیابان الحمراء، برایش از سفرم به کیوتو میگویم و دوستی با راهب موریموتو و زیارت معبد دائوجی و مهمانی چای در خانه موریموتو که دخترش و عروسش با کیمونوی ژاپنی رقص سنتی چای را ساعتی نمایش دادند. گویی بهشت بود و آن چای هم ختامه مسک! در تمام طول مراسم چای راهب موریموتو در حالت نیایش بود. القصه این داستانها در دل تنگ تاکی او جی اثر نکرد. دل همچو سنگش به روایت سعدی نگردید که بگردد آسیابی! فرصت نشد با او بنشینم و از تجربهاش بپرسم و از دید او به لبنان نگاه کنم. اما دو هفته دیگر که به لندن برمیگردم، گیرش میآورم! پوسته سفتش را که مثل نارگیل پشمالو و فولادین است با مدارا و محبت سوراخ میکنم! تلفنی بارها با هم صحبت میکنیم. از تجربهاش برایم میگوید.
بعد از صبحانه ساعتی در خیابان الحمراء، قدم میزنم. قهوهخانهها رونق گرفتهاند. بیشتر مردان هستند. گاه خانمی هم یا دختران جوانی تک و توک در قهوهخانهها نشستهاند. همچنان الحمراء، آکنده از اتومبیل است. به زحمت میشود از خیابان عبور کرد یا از لابهلای خودروها که به پیادهرو تجاوز مدام کردهاند، راهی به رهایی یافت. کتابفروشی آنطونی! این نام را میشناسم. در سفر هفت سال پیش به بیروت از شعبه دیگری از همین کتابفروشی در پاساژ بسیار شیک و بزرگی تعدادی کتاب خریده بودم. اینبار شعبه آنطونی درست کنار خیابان و نزدیک هتل ماست. طبقه اول بیشتر کیف مدرسه و لوازمالتحریر است. زیرزمین، سالن بزرگ کتابفروشی است به زبان عربی و نیز انگلیسی. کتابها بسیار خوب سامان داده شده است. اول سراغ بخش ادبیات و رمان میروم. به قیمت کتابها نیم نگاهی میاندازم. برچسبها به دلار است! به نظرم قیمتها مثل لندن است. البته در لندن هم من به ضرورت از آمازون کتاب را دست دوم خرید میکنم. رمان سه جلدی: «بیروت مدینه العالم» نوشته ربیع الجابر را برمیدارم. در ذهنم میزند که همین عنوان برای یادداشتهای سفرم به بیروت مناسب است. در بخش رمان این کتابها را برمیدارم:
1- بیروت مدینه العالم، نوشته ربیع الجابر، انتشارات دارالتنویر، سه جلد، چاپ چهارم 2024، اشارهای به تاریخ چاپ اول کتاب در شناسنامه نشده است.
2- قناع بلون السماء، نوشته نویسنده و شاعر و اسیر فلسطینی باسم خندقجی. برنده جایزه بوکر عربی، انتشارات دارآلاداب، چاپ هفتم سال 2024و چاپ اول 2023. خندقجی (متولد 1983) از سال 2004 که 21 ساله بود، تاکنون در زندان اسراییل است. اما رمان انفجار امید و آرمان است! روایتی از: با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام! وقتی به انتهای رمان میرسید و نور قهرمان داستان به سماء دختر زیاب و دانای فلسطینی میگوید: «تو هویت و امید و آرمان من هستی!» شمای خواننده که از درد و حسرت و تلخی رمان سرگیجه گرفته بودید ناگاه از شدت شور و شوق و شادی پرواز میکنید!
کتاب در همین یکسال از زمان نشر به دیگر زبانها از جمله ایتالیایی و یونانی ترجمه شده است. رمان جهانی است! اقتباسی بسیار هوشمندانه و موفق از سبک و معماری دقیق و فنی رمان مرشد و مارگریتا نوشته میخاییل بولگاکف است. بعد از رمان امیل حبیبی «المتشائل» که آن را با عنوان «خوش خیال بد اقبال» ترجمه کردهام. توسط انتشارات امید ایرانیان منتشر شده است؛ رمان باسم خندقجی موضوع هویت فلسطینی و هویت جعلی که صهیونیسم میخواهد القا یا دیکته کند. هنرمندانه و عمیق و پیچیده در این رمان روایت شده است. باسم خندقجی این رمان را در زندان نوشته است. امضای پایان نگارش رمان در زندان جلبوع الکولونیالی 9 تشرین (اکتبر) 2021 است. این رمان را در همین شبهای بیروت میخوانم و گزارشی از آن را برایتان مینویسم. امیدوارم رمان توسط مترجم زباندانِ دانایی به فارسی ترجمه شود. نه مترجمانی که هر گاه جملهای را یا عبارتی را یا واژهای را یا اصطلاحی را نمیفهمند، از آن صرفنظر میکنند. شاهد؟! کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد!
3- اولاد الغیتو، اسمی آدم، نوشته الیاس خوری، انتشارات دارالاداب، چاپ سوم 2023، چاپ نخست رمان در سال 2016 منتشر شده است. الیاس خوری یک ماه پیش درگذشت. او یکی از بزرگترین رماننویسان لبنان و جهان عرب و جهان بود. رمان «باب الشمس» او که به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده است. به تمام معنی یک رمان جهانی است.
4- موت سریر رقم 12، نوشته غسان کنفانی، ناشر الاهلیه 2022.
5- رجال فی الشمس، نوشته غسان کنفانی، ناشر الاهلیه 2024.
این رمان کوتاه غسان کنفانی که موساد در سال 1972 هنگامی که غسان کنفانی 36 ساله بود او را در بیروت ترور کرد، اگر نگویم از رمان بیگانه آلبرکامو بهتر است، چیزی کم ندارد. درد و حسرتی در رمان موج میزند که بینظیر است. این رمان را که 108 صفحه است (صفحات بیست سطری و فونت درشت!) امشب میخوانم. فردا برایتان مینویسم!
در بخش کتابهای سیاسی و خاطرات:
1- النکبهُ المُسْتمرّه، نوشته الیاس خوری، دارالاداب 2024. کتاب مجموعهای از مقالات و سخنرانیهای الیاس خوری با مرکزیت موضوع فلسطین است. عالی است!
2- مذاکرات انیس نقاش، اطفال و اقدار، ناشر بیسان، 2022 کتاب 751 صفحه است. با انیس نقاش دوست بودم. آخرین دیدارمان بعد از استیضاح در رستوران گردان برج سپید در خیابان پاسداران بود. دیدار خانوادگی بود. مهمان انیس بودیم. غذا هم خوراک بلدرچین! اولین و آخرین باری بود که بلدرچین خوردم. وقتی کتاب استیضاح منتشر شد و کاکای عزیز سید محمود دعایی هر چند روز یکبار چک حقالتالیف کتاب را که با تیراژ پنج هزار و ده هزار هر هفته تجدید چاپ میشد. با خنده و شوخی به من میداد و میگفت: «خدا جد و آباد استیضاحکنندگان را بیامرزد. کتابفروشان میان جلو روزنامه کتاب استیضاح میخواهند و میبرند!» به صرافت افتادم که دور از مروت و انصاف است استیضاحکنندگان عزیز را به خوراک بلدرچین در رستوران گردان برج سفید دعوت نکنم! روزی به شوخی- نیمه جدی پیشنهاد را با مرحوم سید علیاکبر موسویحسینی اخلاق در خانواده (1397- 1318 خورشیدی) مطرح کردم. نسخهای از کتاب را به ایشان تقدیم کردم. گفت: «میخواهی چند نفر از ما را سکته بدهی!»
3- سمیر القتطار قصتی، روایه وثائقیه، حسان الزین، دارالساقی 2011.
دنبال کتاب «من جمر الی جمر» نوشته منیر شفیق بودم. تمام شده بود. گفت دفتر ناشر کتاب در الحمراء، یکی از خیابانهای فرعی الحمراء است. نشانی داد. رفتیم. دفتر نشر «مرکز الدراسات الوحده العربیه» در حال اسبابکشی بودند. کارتنهای نیمه باز کتاب و فایلها گوشه و کنار دیده میشود. در همان حال و هوا نسخهای از کتاب منیر شفیق را با پوشش پلاستیک برایم آوردند. پوشش سفت و سخت بود. باز کردم. صفحات را چک کردم. افتادگی نداشت!
پینوشت :
(1) سید عطاءالله مهاجرانی. داستان انسان، سبک زندگی و سلوک سید محمود دعایی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1403 ص240-241